هنوز كفشهای كودكی برایم تنگ نیست
اشاره: هوشنگ مرادیكرمانی نویسندهای نام آشناست. با اینكه قصههای مجیدش هنوز در اذهان باقی مانده، اما هرگز در آن اثر درجا نزد و با آثار بعدی ثابت كرد آثارش براساس شانس و اتفاق محبوب نشده و آثار زیادی از او مورد توجه فیلمسازان قرار گرفته است. همچنین كتابهای زیادی از مرادی كرمانی به زبانهای دیگر ترجمه شده است.
او امسال كتابی با عنوان «آب انبار» منتشر كرده كه به گفته خودش براساس یكی از داستانهای قابوسنامه بازنویسی شده است. دغدغه نویسنده برای نوشتن این كتاب به گفته خودش مسأله عزت نفس است.
چاپ اول این كتاب درمدت دو ماه به پایان رسید. با وی گفتوگویی به بهانه چاپ دوم این كتاب انجام دادیم، اما درباره خیلی از موضوعات دیگر نیز باهم صحبت كردیم. مشروح این گفتوگو را كه در یكی از آخرین روزهای بهار در پارك ملت صورت گرفته است، میخوانید.
شما رمان آبانبار را برای كدام گروه سنی نوشتید؟
برای گروه خاصی نیست. چون اصلا محدودیت را دوست ندارم. همیشه گفتهام من به نویسنده گروه سنی كودكان و نوجوانان معروف شدهام، البته شاید نوجوانان بیشتر بخوانند و در شهر كتابها آثارم را در ردیف كتابهای گروه سنی نوجوانان بچینند، اما از آدم هشت تا هشتاد ساله كتابهای مرا میخوانند.
چرا دوست دارید كتابهای شما همهخوان باشد؟
من دوست ندارم، خود كتاب اینطور است. چون وقتی مینویسم به گروه سنی، نه به اینكه جایزه بگیرم یا حتما كتابم ترجمه شود و اینكه حتما براساس آن فیلم ساخته شود، فكر نمیكنم و هیچ كدام از اینها برایم مهم نیست. فقط حس درونی خودم را مینویسم. مثل زنی كه باردار است و میخواهد بچهاش را به دنیا بیاورد یا هستهای كه ناگزیر از سبز شدن است. بنابراین یكجور حس تخلیه و راحت شدن است. علت اینكه مخاطب آثارم بیشتر نوجوانان هستند و كتابهایم را در این رده سنی تقسیمبندی میكنند، شاید به این علت است كه ذهنم ساده است و اصلا پیچیدگی ندارد و كودكی در من باقی مانده است. هنوز كفشهای كودكی برایم تنگ نیست.
چطور شد كه برای كودكان و نوجوانان شروع به نوشتن كردید؟
كاملا تصادفی بود و قبلش هیچ كتاب كودك و نوجوانی نخوانده بودم. سال 1353 كه در رادیو مطلب مینوشتم پیشنهاد كردم قصههای مجید را بنویسم. آن موقع در برنامه خانواده سهشنبه و پنجشنبهها حضور داشتم و بیشتر درباره مسائل خانوادگی و ارتباط زوجهای جوان مینوشتم، پیشنهاد دادم برای عید، قصه بچه یتیمی را كه با مادربزرگش زندگی میكند بنویسم كه اتفاقات جالبی برایش رقم میخورد. با من مخالفت كردند و گفتند فضای زندگی یك بچه یتیم گریه مردم را درمیآورد و برای عید مناسب نیست. گفتم طوری مینویسم كه خندهدار باشد. گفتند نمیشود چون حرف یتیم كه بیاید مردم اشكشان درمیآید. در نهایت آنها را راضی كردم. این بود كه اولین قسمت قصههای مجید را با عنوان كت اهدایی نوشتم.
از عوامل آن برنامه كسی یادتان هست؟
یك برنامه رادیویی بود كه پخش زنده داشت. من متن را میدادم و گوینده آن برنامه كه پرویز بهادر بود آن را میخواند.
چه مدت برای آن برنامه، قصههای مجید را نوشتید؟
من شش سال برای آنها نوشتم. از اولین قسمت خوششان آمد و گفتند برای 13 روز عید بنویس. نشان به آن نشان كه شش سال طول كشید.
مطلع هستید در حال حاضر قصههای مجید در رادیو اجرا میشود؟
نه. خبر ندارم.
درباره اینكه چطور نویسنده كودك و نوجوانان شدید، میگفتید.
وقتی در رادیو مینوشتم به من میگفتند كه بچهها و خانوادههایشان از قصههای من خوششان آمده و این طور بود كه وارد جرگه نویسندگان كودك و نوجوان شدم.
به آخرین داستان شما با عنوان آب انبار برگردیم. برخلاف داستانهای قبلی شما كه در زمان حال رخ میدهد، اتفاقات این كتاب در زمان گذشته است و المانهای زمان گذشته را دارد. المانهایی مثل شیخ، مكتب، آب انبار، سقا، حاكم و... حتی در روستاها هم امروز دیگر چنین فضاهایی را كمتر میبینیم. علت این رویكرد شما چه بود؟
جرقه این داستان زمانی خورده شد كه درسی به اسم ادبیات عامیانه در دانشگاه سوره داشتم. آنجا موضوعاتی از جمله ادبیات كودك و نوجوان انتخاب میكردیم. داستان كوتاهی در قابوسنامه هست كه قصهای شبیه آبانبار دارد. یك بچه پولدار و یك بچه فقیر در داستان هستند كه بچه ثروتمند به آن بچه فقیر میگوید اگر میخواهی به تو حلوا بدهم، باید صدای سگ دربیاوری. من از این داستان خوشم آمد و به دانشجویانم گفتم این قصه را بنویسند. خودم هم به آن فكر كردم تا داستانی در این مورد بنویسم. یعنی نوشتن این داستان را به خودم سفارش دادم. قرار بود داستان كوتاهی باشد كه بتدریج چیزهای بیشتری به آن اضافه شد و سرانجام این چیزی شد كه میبینید.
همه بزرگان ما دغدغههایی داشتند كه بازتاب شرایط روزگار آنان بوده است. پس آثار من نیز از شرایط سیاسی و اجتماعی برحذر نیست. دغدغه من ساختن یك اثر هنری است تا آن كه بخواهم دغدغهای را فریاد بزنم
مسأله و دغدغه شما در این كتاب چه چیزی بود؟
مسأله من عزت نفس بود كه روز به روز كمرنگتر میشود. جهان مادیای كه پیشروی ماست، این را القا میكند كه هر قدر تلفن همراه ما ماشین ما قشنگتر باشد، انگار موفقتریم. این بلایی است كه امروز گریبان دنیای ما را گرفته و چهار نعل هم میتازیم، قناعت نداریم و به همین دلیل فكر كردم چیزی در این مورد بنویسم. خیلی تاكید نداشتم ادبیات تعلیمی باشد، اما میخواستم حرف مستقیم و قالبش مثل همان حكایتهای گذشته باشد.
میتوانیم نتیجه بگیریم كه شما خواستید با یك داستان در فضای گذشته مسأله عزت نفس را در دنیای امروز به صورت استعاری نشان دهید؟
تا حدی قالبی كه انتخاب كردم مناسب این گفتار است. جا عوض كردن شخصیتها در داستان را در نظر بگیرید، حاكم سقا میشود یا بازرگان مثل حلوافروش سینی سرش میگیرد. اینها موقعیتی بوجود میآورد كه این گفته شما را تداعی میكند. اگر بپرسیم كه راز ماندگاری یك نویسنده چیست باید بگویم كه به هیچ وجه نباید خودش را تكرار كند. ما خیلی آدمهای یك كتابه و یك فیلمه داریم. هركدام از آثار دیگرشان را هم كه مینویسند همان اثر قبلی است كه فقط اسم شخصیتها و جاها در آن عوض شده است. برای اینكه نویسندهای خودش را تكرار نكند باید خطر كند، باید خلاقیت داشته باشد و البته باید یك مقدار حماقت هم بكند. چون كسی كه جایگاهش تثبیت شده، مردم كارهایش را میخرند و میپسندند، قدری شاید حماقت باشد كه مسیرش را عوض كند.
در آب انبار خواستید این تغییر مسیر را با بازگشت به فضای گذشته انجام دهید؟
بله. من كتابهای درسی ابتدایی و راهنمایی را میخوانم و متوجه شدم حكایتهایی كه در این كتابها آمده است، حلاوت و شیرینی خاصی برای بچهها ندارد. البته شكی نیست كه حكایتهای كلاسیك ما مثل آثار سعدی جزو شاهكارها هستند. اما شاید مشكل در انتخاب این حكایتها برای كتابهای درسی باشد. من خواستم بگویم میتوان حكایتهای گذشته را طوری نوشت كه برای بچهها هم جذاب باشد.
چه مخاطب شما نوجوان باشد و چه بزرگسال، فكر نمیكنید با داستانی در زمان گذشته، مخاطب، داستان شما را پس میزند؟
به همین دلیل گفتم خطر دارد. مثل این است كه مخاطب شما انتظار داشته باشد شمشیربازی ببیند، اما شما برای او سواركاری به نمایش بگذارید. پس سواركاری شما باید آنقدر برایش جذاب باشد كه او را پس نزند. من هم چنین كاری كردم. مخاطبی كه 40 سال از من آثاری در زمان حال خوانده، حالا چنین اثری را میبیند. اگر فرض كنیم خواننده چاپ اول و حتی دوم كتاب را فقط بخاطر اسم من میخرد، باید دید آیا از چاپ سوم به بعد باز هم میخرد یا نه.
الان كتاب به چاپ چندم رسیده است؟
از فروردین تا خرداد چاپ اولش تمام شد و حالا به چاپ دوم رسیده است.
میخواهم درباره نثر كتاب صحبت كنیم. به هر حال وقتی خواننده با داستانی به شیوه حكایتهای گذشته روبهروست، انتظار چنین نثری را شاید از نویسنده داشته باشد. موقع نوشتن به نثر كتاب فكر میكردید؟
بله. سعی كردم تعادل را رعایت و از افراط پرهیز كنم. البته ابایی هم نداشتم از واژههای امروز استفاده كنم.
دنبال این بودید كه كتابتان نثر گذشته را داشته باشد یا میخواستید كه نثری متناسب با فضای داستان بكار ببرید تا مخاطب امروزی هم بفهمد؟
دقیقا همین را میخواستم. دنبال این نبودم كه خواننده خط سوم و چهارم كه رسید بگوید این دیگر چه نثری است. ولی دوست داشتم رگههایی از نثر گذشته داشته باشد. حالا نمیخواهم براساس نقدهایی كه درباره این كتاب نوشته شده بگویم آب انبار، پست مدرن است.
یعنی شما آبانبار را پست مدرن میدانید؟
منتقدان میگویند، من فقط خواستم كاری متفاوت كنم. قضاوت بر عهده مخاطبان و منتقدان است.
مضمون داستان در یك خط چیست؟
میخواهم بگویم قالبی كه برای انسان در هر شرایطی ساخته شده، قابل تغییر است. فكر نكنید آن قالب، آخرین قالب است. آن قالب همان عزت نفس است. جایی شیخ به بازرگان میگوید كه من خیلی سختی كشیدم و هیچ وقت لذت نان گرم و مهر پدر را نچشیدم و بعد میگوید آیا تو آن همه سختی و رنج كشیدی كه به موقعیتی برسی تا دیگران را تحقیر كنی؟ آنجاست كه بازرگان برمیگردد و سگ میشود و میشكند. من این قسمت داستان را خیلی دوست دارم.
من این سوال را پرسیدم كه بگویم در این كتاب با یك داستان مواجه نیستیم، بلكه با مجموعهای از خرده روایتها روبهرو هستیم.
درست است. ساختمان كتاب مثل یك تسبیح است كه دانههای آن به وسیله نخی به هم پیوند میخورد. نخ در این كتاب مسأله عزت نفس است كه گاهی ما دیگران را میشكنیم تا خود را بزرگ كنیم.
در داستانهای شما همواره دغدغههای بشری مطرح بوده است. فقر، غرور، عزت نفس و... این دغدغه از كجا میآید؟ آیا معضلات جامعه ما به شما این ایدهها را میدهد؟
به نظرم این بافت شخصیت ایرانی است كه وارد داستانهای من میشود. سوال خیلی خوبی پرسیدید. چون نكته خیلی جالبی در سوالتان بود.
دلیل سوالم این بود كه نویسنده بالاخره باید براساس دغدغهای بنویسد.
بله. نویسنده باید درد داشته باشد.
حالا به زعم شما این شخصیت ایرانی چه شخصیتی است؟
تركیبی از عاطفه و در عین حال لایه لایه و پیچیده. برای همین است كه توانسته در طول تاریخ سرپا بماند. وقتی چیزی قدیمی شد مسائلی در آن نهادینه میشود. فقر همیشه بوده. در شعر سعدی و حافظ هم بوده. همه بزرگان ما در ادبیات در كنار شعری كه به ما ارائه كردند، دغدغههایی داشتند كه بازتاب شرایط روزگار آنان بوده است. ما از هر شاعر ایرانی رگههای سیاسی و اجتماعی روزگارش را میبینیم. پس آثار من نیز به عنوان یك نویسنده ایرانی، از شرایط سیاسی و اجتماعی برحذر نیست. من الان 67 سال دارم، اما انگار 3367 سال زندگی كردم. دغدغه همه این سالها را انگار دارم. شاید خیلی مواقع خودم هم متوجه نیستم كه رگههایی از این دغدغهها در آثارم وجود دارد. در واقع بیآنكه خواسته باشم وارد آثارم میشود. دغدغه من ساختن یك اثر هنری است تا آن كه بخواهم دغدغهای را فریاد بزنم.
خیلی از آثار شما به زبانهای دیگر ترجمه شده است. این آثار را مترجمان خارجی ترجمه كردهاند، نه مترجمان داخل كشورمان. با توجه به اینكه ما با معضلی به اسم ترجمه آثار ایرانی مواجهیم ارزیابی خود شما چیست و فكر میكنید چه موانعی سر راه ترجمه داستانهای ایرانی در كشورهای دیگر وجود دارد؟
داستانهای ایرانی بیشتر مصرف داخلی دارند و بیشتر اقوام ایرانی از آن استفاده میكنند. چون نویسندگان و هنرمندان ایرانی همیشه یك بار سیاسی را روی شانههای خود احساس میكنند كه در آثارشان میگنجانند. این بار، آرزوی آن نویسنده و هنرمند است كه دوست دارد شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه به آن صورت درآید. این آرزو تبدیل به ایدئولوژی میشود و وقتی این طور میشود دیگر به درد دیگری نمیخورد و محلی میشود. یكی از اعضای كانون نویسندگان سوئد از من پرسید چرا نویسندگان ایران آنقدر ایدئولوژیك مینویسند. این صرفا مخصوص ایران نیست. در كشورهای منطقه هم اینطور است.
پس میفرمایید نگاه ایدئولوژیك مانع ترجمه آثار ایرانی میشود؟
بخشی به این موضوع برمیگردد. مخاطبان كشورهای دیگر میگویند این مسأله شماست و به درد ما نمیخورد. آنها میگویند وقتی نگاه شما این قدر ایدئولوژیك است، بروید یك اتاق بگیرید و حزب تشكیل دهید.
الان چه كارهایی از شما به زبانهای دیگر ترجمه شده است؟
خیلی از آثارم. بیش از همه خمره ترجمه شده است. «خمره» به 11 زبان ترجمه شده است.
درباره جایزه آستریدلینگرن صحبت كنید كه دو سه دوره نامزد دریافت آن بودید. چرا این جایزه به شما تعلق نگرفت؟
سه سال كاندیدا بودم. چون مبلغ جایزه از نظر مالی خیلی زیاد است معمولا به نویسندگانی تعلق میگیرد كه از طرف موسسات حامی نهادهای كودك و نوجوان در سطح جهان معرفی میشوند و بیش از من برای بچهها كار كردهاند و نویسنده بهتری بودند. دیگر آن كه دلشان به حال من سوخت، چون فهمیده بودند كه من آدم بیدست و پایی هستم و آن همه پول مرا گیج میكند و از نوشتن میاندازد و برای ادامه كار من محبت كردند و جایزه را به افراد دیگری دادند. من هم با داشتن آن همه پول نمیدانستم چه بكنم.
داستانهای شما زیاد مورد اقتباس سینمایی قرار میگیرد. قصههای مجید شاخصترین نمونه اقتباس سینمایی بود. اخیرا هم داستان شیر تو شیر را ابراهیم فروزش ساخت كه در بازار كن هم عرضه شد. چه تعداد از آثار شما مورد اقتباس در فیلم و سینما قرار گرفته است؟
حدود 30 اثر. فكر كنم بیشترین اقتباس سینمایی از آثار من صورت گرفته باشد.
شما علتش را چه چیزی میدانید؟
علتش را باید از فیلمسازان بپرسید.
فكر میكنید داستانهای شما تصویری است؟
یكی از دلایلش این است. دوم اینكه موضوعات داستانهایم موضوعاتی است كه مردم با آن درگیر هستند. سوم اینكه ساخت فیلم از روی داستانهای من ارزان تمام میشود و مخارج زیادی نمیخواهد. دلیل دیگر شاید این است كه داستانهای من كمتر به ممیزی میخورد.
كارگردانها و تهیهكنندهها حقالتالیف شما را میدهند؟
بله.
آیا تاكنون اتفاق افتاده كه ندهند؟
چند مورد بوده كه البته فكر میكنم غیرعمد بوده است. شاید داستان من را نخوانده بودند و شاید فیلمساز مثل من فكر كرده است.
چرا در حال حاضر نسل نوجوان سریالهایی مثل قصههای مجید ندارد كه با آن همذاتپنداری كند؟
ما باید به روز شویم. چیزی كه من نوشتم و كیومرث پوراحمد كاركرد یكجور نوستالژی یا غم غربت و به قول فرهنگستانیها یاد و دریغ آن زمان بود كه به دل خیلیها نشست. ساختمانش ساختمان ذهن یك بچه ایرانی بود كه خیلیها خودشان را در آن میدیدند و در زمان خودش جواب داد. یك نكته دیگر را هم میتوان درباره موفقیت قصههای مجید گفت كه هرگز گفته نشده. ما جنگ خیلی وحشتناكی داشتیم كه مردم در تنگنا قرار داشتند و فضا بشدت ایدئولوژیك بود. در آن فضا مردم مجید را میدیدند كه تهی از این مسائل بود. جامعه آمادگی چنین چیزی را داشت و مزهاش به دلش نشست. دلیل دیگر بازیهای خیلی قوی بود. از طرفی فیلمبرداری و كارگردانی هم خیلی خوب بود.
قرار نیست داستان دیگری از شما سریال شود؟
صحبت بود براساس «شما كه غریبه نیستید» سریالی مثل قصههای مجید ساخته شود، اما هنوز قطعی نشده است. قرار بود صدا و سیمای كرمان و تهران این داستان را به شكل سریال درآورند.
درباره كتاب آخرتان با عنوان «نشستن واژه در قصه» كه زیر نظر شما منتشر شده است، صحبت كنید.
فرهنگستان پیشنهاد كرد واژههای داستانهای مرا دربیاورند تا پایههای واژگانی بچهها تقویت شود. یكی از ضعفهای عمده بچهها در انشانویسی در حال حاضر نداشتن واژه است. براساس چنین ضرورتی آقای نیر این كتاب را تألیف كرد.
پس یك نوع فرهنگ است؟
بله. من خودم فكر نمیكردم قصههای مجید این قدر واژه داشته باشد.
كارهای آینده شما چیست؟ آیا باز هم سراغ موضوعات پرخطر و متفاوت با كارهای قبلیتان میروید؟
مطمئن باشید تا وقتی كه مینویسم، همیشه به این فكر میكنم كه مطلب تازه و متفاوتی بنویسم. من همان هستم كه در كلاس، انشای معروف «خدمتگزار اجتماع مردهشور است» را نوشتم و از مدرسه اخراج شدم. از انشا تجدید شدم به جرم آنكه میخواستم چیز تازهای بنویسم. هنوز این حس در من هست.
ahadsharifii #1