استان:
آذربايجان شرقيآذربايجان غربياردبيلاصفهانايلامبوشهرتهرانچهارمحال و بختياريخراسانخوزستانزنجانسمنانسيستان و بلوچستانفارسقزوينقمكردستانكرمانشاهانكرمانكهكيلويه و بويراحمدگلستانگيلانلرستانمازندرانمركزيهرمزگانهمدانيزد
سن:
--10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 تا --10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50
جنسیت:
مرد زن
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت:تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمیشکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را میپرستد.
دردسر #1
--------------------
دستـــور بــده
سیـــگــار بیـاورنــد
و پاســور هـــم...
و مـــردهـا را دور میــز مــن جمـع کــن!
بگــو بنــوازنــد...
.
شایـــد غیرتـی شـد و بــرگشت.